متن ادبی
پرده ی خورشید
من نادانی ام را پس پرده ی عشق می نوازم من دست هایم را با تلألؤ خورشید می شویم من در اندک فضای دلم، امید به تو دارم من در…
ادامه مطلبانگار هراسناکم
من از یادگاری هایم هراسانم من از دلتنگی هایم هراسانم من از دیوانگی هایم هراسانم من از گوشه گیری هایم هراسانم من انگار هراسناک، هراسانم من انگار در تاب مرگ،…
ادامه مطلبشاید اما شاید …
دیشب نمی دونم چی شد، یه جوری شدم! روان نویسم را روی کاغذ غلتاندم و این ها را نگاشتم: در کنار دوستان بودن صفایی دیگر است باز هم شبی بودن…
ادامه مطلب