جاوید قدیمی

خویش تویی

فاصله مرگ و زندگی یک دم است

فاصله عشق و خون هیچ و هیچ

فاصله بین من و من یک جهان

پر شده ام از دلمشغولی بی حاصل این جهان

از من و من کی توان قصد سفر کردنم

باز خدایا بدادم برس

از کون و مکان خسته ام

بگذرم از خویش و خویش

تا برسم به خویش

خویش تویی هر چه که باشم به لطف توست

مرحمتی کن تو باز

دست مرا گیر باز

هر نفسی میرود لطف توست

هر دم و هر ثانیه صنع توست

جان من و عشق من گیر و خدایی نما

یا حق

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *