جاوید قدیمی

راه

زندگی پوسیده

پدرم چه خوش می گوید زندگی در پی پرده ی خیال می پوسد چه خیال ها که ندارم و چه راه ها که آنها را بپوشانم

ادامه مطلب

گمگشته ی راه

سوزی در پایم آهی در جانم من باید از این ره به کناری بروم من باید از این جا به سرای بروم این جا به سلامت ننشسته ام باید که…

ادامه مطلب

در راهم

نَم نَمک کاغذم خیس می شد؛ و من نمی دانستم چرا در این اوصاف به چه خاطر آزرده ام... گر می روم یا می نگرم می رسم به تماشای رویایی…

ادامه مطلب