به یادم می آید آن روز هایی را که من اول ابتدایی می خواندم و برای اولین بار در عمرم بود که به سفر می رفتم، سفری معنوی که همچنان هم در خاطرم هست.
روزی که به رشت رسیدم و عازم رفتن به مشهد از شمال بودیم، من به همراه مادر سوار اتوبوسی شدیم.
چشمم به ساختمان شیشه ای افتاد که تلالو نور خورشید و انعکاس برگ درختان روح جانم را نوازش می کرد و چه خاطر انگیز بود اولین صلواتی که در اتوبوس من به همراه دیگر مسافران زمزمه ی راه مان کرده بودیم.
پاسخ دهید